وقتی صحبت از گذشته میشه من معمولا با خاطراتش خوشم و احساس خوبی بهم دست میده بجای اینکه حسرتشو بخورم. یعنی یه جورایی سعی میکنم از خاطرات خوبش لذت ببرم و از بدش هم تجربه بگیرم. ولی این یکبار فرق میکرد. فکر کن یکی باشه نزدیکه نزدیک بهت، ولی قدرشو نفهمی و زیاد بهش توجه نکنی حالا هفت هشت سالی بگذره و ازش خیلی کم خبر داشته باشی بعد این همه مدت اتفاقی تو دنیای مجازی بهش بربخوری و بعد ببینی این ارزشش خیلی بیشتر از اونی بوده که تو اون مواقع فکر می کردی و حالا ازت دور باشه، چه حسی بهت دست میده:
یار در خانه و ما گرد جهان میگشتیم ....
پ.ن. این عبارت بالایی وصف حال موقعیت پیش آمده تغییراتی کرده :--))
با این حال اینم به خاطرات پیوست و البته به یک تجربه خوب مبدل شد.
آدم بهتره خیلی خیلی ژرفتر به محیط پیرامونش توجه کنه.